✨خدای خوش حساب✨

شخصی را قرض بسیار آمده بود. 
تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.

آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.
***
تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،
چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟
***
تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟

شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. 
تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. 

آن شخص تعجب کرد و گفت:
آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ 

تاجر  گفت:
آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا.!
در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها